Friday, July 10, 2015

شهادت حضرت ربّ اعلی و جناب انيس


مقارن با وقوع رزيّهء کبری شهادت طلعت اعلی دو امر عجيب و اعجابآميز رخ گشود که حائز نهايت اهمّيّت است و اين دو واقعهء خطيره که يکی قبل از صدور حکم علماء تبريز و ديگری بلافاصله بعد از آن بوقوع پيوست مراتب عظمت و قدرت و نورانيّت آن مظهر احديّت را اثبات و کيفيّت معجزه آسای شهادت حضرتش را مدلّل و روشن مينمايد. امر اوّل ورود فرّاشباشی به جايگاه مبارک است هنگامی که هيكل انور در يکی از حجرات سرباز خانه که محلّ توقيف ايشان بود با آقا سيّد حسين راقم آيات آهسته و محرمانه به بيان آخرين وصايا و تعاليم خويش مشغول بودند . فرّاشباشی به مجرّد ورود آقا سيّد حسين را به کنار کشيده وی را شديداً ملامت و سرزنش مينمايد که حال موقع مذاکره و نجوی نيست در آن وقت حضرت اعلی به فرّاشباشی ميفرمايند "تا صحبتی را که با وی 
۱۳۴ص
 داشتم به اتمام نرسانم و تا آخرين كلمه بيان نکنم هيچ قدرت و سطوتی مرا از اين منظور باز نخواهد داشت و لو اهل ارض بتمامه باسيف و سنان بر منع من قيام نمايند". (ترجمه) مسألهء ثانی استدعای سامخان مسيحی سرتيپ فوج ارامنه است که اجرای حکم شهادت به وی محوّل گرديده بود. مشارٌ اليه چون بيم داشت که عمل او مغاير رضای الهی و جالب قهر و غضب منتقم حقيقی باشد از حضور مبارک درخواست نمود ترتيبی فراهم شود که بارادهء سبحانی از مبادرت به اين امر که خلاف رأی و منافی فکر و وجدان او است معاف گردد. حضرت در جواب فرمودند "تو به آنچه مأموری قيام نما اگر در نيّت خويش صادق باشی خداوند تعالی تو را مطمئنّاً از ورطهء تحيّر و اضطراب نجات خواهد داد". (ترجمه) بدين ترتيب سامخان به انجام مأموريّت خويش اقدام نمود و امر داد در پايه ای که بين دو حجرهء سربازخانه مشرف بر ميدان قرار داشت ميخ آهنی کوبيدند و دو ريسمان بدان آويختند به يک ريسمان حضرت باب و به ريسمان ديگر عاشق دلداده، ميرزا محمّد علی زنوزی ملقّب به انيس جوانی که خود را از قبل بر اقدام مبارک افکنده و استدعا نموده بود تا آخرين لحظهء حيات در ملازمت مولای خويش باقی ماند، معلّق ساختند. فوج مأمور شلّيک در سه صف، هر صف مرکّب از دويست و پنجاه سرباز قرار گرفتند. صف اوّل شلّيک کرد سپس صف ثانی آتش داد و بلا فاصله صف ثالث مبادرت کرد و از شلّيک هفتصد و پنجاه تير دخان عظيمی برخاست که فضا را بكلّی تيره و تار نمود و چون دود متلاشی گشت تماشاچيان که عددشان به ده هزارنفس بالغ ميگرديد و در بام سرباز خانه
١٣۵    ص
و منازل مجاور مجتمع شده بودند با نهايت حيرت ملاحظه نمودند که حضرت باب از انظار پنهان و آن جوان بدون ادنی آسيب در پای همان ستون که به آن آويخته شده بود ايستاده و ريسمانها از اصابت گلوله قطع شده است. مردم از مشاهدهء اين منظره سخت به وحشت افتادند و فرياد برآوردند که سيّد باب غائب شد و چون تفحّص نمودند حضرت را که به ارادهء قاطعهء الهيّه مصون و محفوظ باقی مانده در همان حجره که شب قبل توقّف نموده بودند يافتند که بکمال سکون و آرامش به تکميل بيانات و ادامهء مکالمات قبلی خويش با کاتب وحی مألوفند. در اين حين فرّاشباشی وارد شد و طلعت اعلی رو بوی کرده فرمودند "حال گفتگوی من با آقا سيّد حسين تمام شد و ميتوانيد اکنون در اجرای مقصود خود اقدام نمائيد". (ترجمه) در اين هنگام فرّاشباشی بيان مبارک را که از قبل بکمال صراحت و صرامت راجع به عدم قطع كلامشان ادا فرموده بودند بخاطر آورد و چون مصداق آن را به چنين وضع تحيّر آميزی مشاهده نمود بر خود بلرزيد و بی درنگ محلّ را ترک و از شغل خويش کناره جوئی نمود. سامخان نيز از وقوع اين حادثه متذکّر گرديد و بيانات اطمينان بخش حضرت را که به او القاء فرموده بودند بخاطر آورد و با نهايت اعجاب و دهشت به سپاهيان خود دستور داد بلا تأمّل از سرباز خانه خارج شوند و در حين خروج از ميدان قسم ياد نمود که ديگر بهيچوجه دست به اين عمل شوم نيالايد و در اين جنايت عظيم و لو بقيمت جان وی تمام شود شرکت ننمايد. آنگاه آقاجان بيک خمسه ای سرتيپ فوج خاصّه قدم
١٣۶ ص
 پيش نهاد و داوطلب انجام اين مأموريّت گرديد و دستور داد حضرت باب و جناب انيس را دو باره به ترتيب سابق بهمان پايه معلّق نمايند و بسربازان خود امر به شلّيک داد. در اين وهله سينهء مبارک و سينهء ميرزا محمّد علی هر دو بضرب رصاص مشبّک و اعضاء كلّ تشريح گرديد مگر صورت که اندکی آزرده شده بود. در حينی که فوج اخير مشغول تهيّهء مقدّمات امر بودند حضرت اعلی رو به جمعيّت نموده آخرين بيانات خود را بدين مضمون ادا فرمودند "ای مردم گمراه اگر بعرفان من نائل ميشديد هر آينه به اين جوان که مقامش اعظم و اجلّ از اکثر شما است تأسّی ميجستيد و بنهايت اشتياق خود را در سبيل الهی فدا ميکرديد بلی روزی خواهد رسيد که به حقيقت ظهور من
پی خواهيد برد لکن در آن هنگام ديگر من در بين شما نخواهم بود".
(ترجمه)


حضرت ولی امرالله,  کتاب قرن بديع

No comments:

Post a Comment

O SON OF MY HANDMAID!

  O SON OF MY HANDMAID! Guidance hath ever been given by words, and now it is given by deeds. Every one must show forth deeds that are pure...