یکی از آثار جذبیّه حضرت بهاءاللّه نازله در سلیمانیه
قصیدۀ ساقی از غیب بقا
این قصیدۀ مبارکه در سلیمانیه بسال 1271 هجری قمری نازل شده است که در تمامی آن از عشق و شراب معنوی و محویّت در جمال گردگار سخن میگویند تخلّص مبارک در این قطعه نیز «درویش» است.
حضرت بهاءاللّه از ظهور مقام مظهریّت خویش یاد فرموده و نَفس مقدّس خود را «مستور شیدائی» لقب داده اند.
آتش عشق الهی هستی ها را بسوزاند و مقام فناء فی اللّه رخ بگشاید از غیر خدا بگذرد و به مُلک باقی اندر آید و با نثار جان و دل بسوی محبوب حقیقی بشتابد تا سزاوار دیدار جمال دوست«بهاء» گردد. چشم عبرت لازم است تا اسرار عشق شناخته شود و ملاحظه نماید که طور موسی طائف حول مقام اوست و روح عیسی بیقرار از عشق اوست.
ساقی از غیب بقا بُرقع بر افکن از عَذار // تا بنوشم خمر باقی از جمال گردگار
آنچه در خُمخانه داری نشکند صفرای عشق // زان شراب معنوی ساقی همی بحری بیار
تا که این مستور شیدائی در آید در خروش // تا که این مخمور ربّانی بر آید از خمار
نار عشقی بر فروز و جمله هستی ها بسوز // پس قَدم بر دار و اندر کوی عشّاقان گذار
تا نگردی فانی از وصف وجود ای مرد راه // کِی چشی خمر بقا از لعل نوشین نگار
پای نِه بر فرق مُلک آنگه درآ در ظلّ فقر // تا ببینی مُلک باقی را کنون از هر کنار
گر خیال جان همی هستت بدِل اینجا میا // گر نثار جان و دل داری بیا و هم بیار
رسم ره اینست گر وصل بهاء داری طلب // گر نباشی مرد این ره دور شو زحمت میار
گر همی خواهی که گردی واقف از اسرار عشق // چشم عبرت بر گشا بر بند راه افتخار
تا ببینی طور موسی طائف اینجا آمده // تا ببینی روح عیسی را ز عشقش بیقرار
تا بیابی دفتر توحید از زلفین دوست // تا بخوانی مُصحف تجرید از خدین یار
هین بِکِش خمر فرح از چشمۀ حَیوان عشق // تا به فیروزی سر اندازی همی در پای یار
مردگانند در این انجمن اندر ره دوست // ای مسیحای زمان هان نَفَسی گرم بر آر
تا که بَر پَرَند اطیارِ وجود از سجن تن // تا فضای لامکان در ظلّ صاحب اختیار
درویش جهان سوخت از این شعلۀ جانسوز الهی // وقت آنست کنی زنده از این نغمۀ زار
جمال مبارک ملاحظه فرمودند که مردمان از مُردگان محسو بند و دَم گرم مسیحائی لازم است تا از قفس تن آزاد شوند و بفضای قدس لامکان به پرواز آیند. هنگامیکه آن روح قدسی الهی ( حضرت بهاءاللّه ) غرق دریای شور و نشور و عشق میگردد بیان مبارکش از حدّ وزن و قافیه فراتر میرود و در بیت پایانی میفرمایند :
درویش جهان سوخت از این شعلۀ جانسوز الهی // وقت آنست کنی زنده از این نغمۀ راز
پانزده بیت از این قصیده در دست بهائیان موجود است.
نقل ازعنقای بقا در قاف وفا. امیر فرهنگ ایمانی
این قصیدۀ مبارکه در سلیمانیه بسال 1271 هجری قمری نازل شده است که در تمامی آن از عشق و شراب معنوی و محویّت در جمال گردگار سخن میگویند تخلّص مبارک در این قطعه نیز «درویش» است.
حضرت بهاءاللّه از ظهور مقام مظهریّت خویش یاد فرموده و نَفس مقدّس خود را «مستور شیدائی» لقب داده اند.
آتش عشق الهی هستی ها را بسوزاند و مقام فناء فی اللّه رخ بگشاید از غیر خدا بگذرد و به مُلک باقی اندر آید و با نثار جان و دل بسوی محبوب حقیقی بشتابد تا سزاوار دیدار جمال دوست«بهاء» گردد. چشم عبرت لازم است تا اسرار عشق شناخته شود و ملاحظه نماید که طور موسی طائف حول مقام اوست و روح عیسی بیقرار از عشق اوست.
ساقی از غیب بقا بُرقع بر افکن از عَذار // تا بنوشم خمر باقی از جمال گردگار
آنچه در خُمخانه داری نشکند صفرای عشق // زان شراب معنوی ساقی همی بحری بیار
تا که این مستور شیدائی در آید در خروش // تا که این مخمور ربّانی بر آید از خمار
نار عشقی بر فروز و جمله هستی ها بسوز // پس قَدم بر دار و اندر کوی عشّاقان گذار
تا نگردی فانی از وصف وجود ای مرد راه // کِی چشی خمر بقا از لعل نوشین نگار
پای نِه بر فرق مُلک آنگه درآ در ظلّ فقر // تا ببینی مُلک باقی را کنون از هر کنار
گر خیال جان همی هستت بدِل اینجا میا // گر نثار جان و دل داری بیا و هم بیار
رسم ره اینست گر وصل بهاء داری طلب // گر نباشی مرد این ره دور شو زحمت میار
گر همی خواهی که گردی واقف از اسرار عشق // چشم عبرت بر گشا بر بند راه افتخار
تا ببینی طور موسی طائف اینجا آمده // تا ببینی روح عیسی را ز عشقش بیقرار
تا بیابی دفتر توحید از زلفین دوست // تا بخوانی مُصحف تجرید از خدین یار
هین بِکِش خمر فرح از چشمۀ حَیوان عشق // تا به فیروزی سر اندازی همی در پای یار
مردگانند در این انجمن اندر ره دوست // ای مسیحای زمان هان نَفَسی گرم بر آر
تا که بَر پَرَند اطیارِ وجود از سجن تن // تا فضای لامکان در ظلّ صاحب اختیار
درویش جهان سوخت از این شعلۀ جانسوز الهی // وقت آنست کنی زنده از این نغمۀ زار
جمال مبارک ملاحظه فرمودند که مردمان از مُردگان محسو بند و دَم گرم مسیحائی لازم است تا از قفس تن آزاد شوند و بفضای قدس لامکان به پرواز آیند. هنگامیکه آن روح قدسی الهی ( حضرت بهاءاللّه ) غرق دریای شور و نشور و عشق میگردد بیان مبارکش از حدّ وزن و قافیه فراتر میرود و در بیت پایانی میفرمایند :
درویش جهان سوخت از این شعلۀ جانسوز الهی // وقت آنست کنی زنده از این نغمۀ راز
پانزده بیت از این قصیده در دست بهائیان موجود است.
نقل ازعنقای بقا در قاف وفا. امیر فرهنگ ایمانی