تا بنوشم خمر باقی از جمال کردگار
آنچه در خمخانه داری نشکند صفرای عشق
زان شراب معنوی ساقی همی بحری بیار
تا که این مستور شیدایی در آید در خروش
تا که این مخمور ربانی بر آید زین خمار
نار عشقی برفروز و جمله هستی ها بسوز
پس قدم بردار و اندر کوی عشاقان گذار
پس قدم بردار و اندر کوی عشاقان گذار
تا نگردی فانی از وصف وجود ای مرد راه
کی چشی خمر بقا از لعل نوشین نگار
پای نه بر فرق ملک آنگه درآ در ظل فقر
تا ببینی ملک باقی را کنون از هر کنار
گر خیال جان همی هستت به دل اینجا میا
گر نثار جان و دل داری بیا و هم بیار
رسم ره اینست گر وصل «بها» داری طلب
گر نباشی مرد این ره دور شو زحمت میار
گر همی خواهی که گردی واقف از اسرار عشق
چشم عبرت برگشا بربند راه افتخار...
حضرت بهاءالله"
در بارۀ سایت | ولوله در شهر
No comments:
Post a Comment