Monday, July 4, 2011

قسم بعزّت و بزرگواری تو ای مولای من و مقتدای من و حبيب من


قسم بعزّت و بزرگواری تو ای مولای من و مقتدای من و حبيب من كه شكايت نميكنم بسوی تو از آنچه وارد شد از حضرت تو و ظاهر شد از جانب تو بلكه سرهای عاشقان تو طالب كمندهای محكم است و گردنهای طالبان روی تو منتظر شمشيرهای برنده و سينه های منيره از جذب و شوق مترصّد تيرهای زهر آلوده . زهرهای كشنده نزد عاشقان از خمرهای حيوان نيكوتر و زخمهای هلاك كننده از شربتهای  لطيف پاكيزه‌تر . پس معدوم شود نفسيكه در راه عشق تو جان نبازد.
و مفقود شود وجوديكه در طلب وصل تو سر نيندازد و بميرد قلبی كه بذكر تو زنده نگردد و دور شود هيكلی كه بجان طالب قرب نشود و مشقّتهای باديه عشق را نچشد. و لكن ای سيّد من باز گشت و توبه مينمايم بآنچه مشغول شدم در ساحت قدس تو باين كلماتيكه ظاهر نشده مگر از غفلت اين عبد از مقامات قرب و وصل . زيرا كه هر كه بتو رسيد  از غير تو باز ماند و هر كه از تو گذشت بغير تو مشغول شد . پس وای بر كسيكه از تو بريد و بغير تو پيوست و در وادی حيرت نفس سرگردان بماند و بمرد و از مدينه حيات باقيه و زندگانی دائمه محروم ماند .
 و بعزّت و جلال تو ای پرورگار من كه مشاهده ميكنم دوستان و مُحرمان كعبه وصال تو را و سرمستان خمر جمال تو را كه مشعوفند ببدائع قضای تو و مسرورند ببلاهای نازله از نزد تو اگر چه قهر صرف باشد و يا غضب
 بحت . زيرا كه اين قهر مالك لطفهاست و اين غضب سلطان مهرها و اين سمّ محيی جانها . جبروت عزّت طائف اين ذلّت است و ملكوت غنا طالب اين فقر .
 و تو ای مولای من راجع فرمودی اين طير را از جسد ظلمانی بلاهوت معانی و از غذاهای روحانی مرزوق گشته و بنعمتهای صمدانی محظوظ شده و بتو راجع گرديده و بر تو وارد آمده و ارتقا برفارف قدس تو جسته و در جوار رحمت تو مستريح گشته و بر كرسيّ افتخار مقرّ
 گزيده و در هواهای عزّ روح طيران مينمايد و از باده‌های وصال احديّه مينوشد و از شرابهای لقای صمديّه می آشامد . و چون بحكمتهای بالغه مستور فرمودی اين مراتب را در پرده‌های قدرت خود لهذا صعب گشته بر عباد حكم فراق و سخت است بر ايشان امر طلاق و بجزع می‌آيد نفوس از ملاحظه آن و بفزع ميآيد عقول از مشاهده آن . و از جمله آن بلايای مقدّره و مصيبتهای جليّه مستوره اين مصيبت بديعه و اين  بليّه جديده است كه باو محترق شد اكباد و مشتعل شد حقائق عباد و مضطرب گشت اهل بلاد . پس نماند چشمی مگر آنكه خون گريست و باقی نماند قلبی مگر آنكه كأس الم بچشيد و رؤوس عالين برهنه و عريان شد و نفوس راضين از غم نالان گشت فؤادها مكدّر شد و نورها تاريك و مظلم گشت و منقطع شد روح از اماكن خود و تبديل گشت سرور از محافل خود . پس وای وای از آنچه ظاهر شد و هويدا گشت و اين است از قضاهای ثابت تو در شجره ظهور تو ای پروردگار من.

No comments:

Post a Comment

The call of the Kingdom has been sounded,

The call of the Kingdom has been sounded, and the annunciation of the world’s need for Universal Peace has enlightened the world’s conscienc...