و اگر در اين سفر باعانت باری
از يار بی نشان نشان يافت و بوی يوسف گمگشته از بشير
احديّه شنيد فوراً بوادی عشق قدم گذارد و از نار عشق بگدازد . در اين شهر آسمان جذب بلند
شود و آفتاب جهانتاب شوق طالع گردد و نارعشق بر
افروزد و چون نار عشق بر افروخت خرمن عقل بکلّی بسوخت . در
اين وقت سالک از خود و از غير خود بيخبر است نه جهل و علم داند و نه شکّ و يقين نه صبح هدايت شناسد و
نه شام ضلالت از کفر و ايمان هر دو در گريز
و سمّ قاتلش دلپذير اينست که عطّار
گفته :
" کفر کافر را و دين ديندار را ذرّه
دردت دل عطّار را "
مرکب اين وادی درد است و اگر
درد نباشد هر گز اين سفر تمام
نشود وعاشق در اين رتبه جز
معشوق خيالی ندارد و جز محبوب پناهی نجويد و در هر آن صد جان رايگان در
ره جانان دهد و در هر قدمی هزار سر در پای دوست اندازد . ای برادر من تا بمصر عشق در
نيائی بيوسف جمال دوست واصل نشوی و تا چون
يعقوب از چشم ظاهری نگذری چشم باطن نگشائی و تا بنار عشق
نيفروزی بيار شوق نياميزی .
و عاشق را از هيچ چيز پروا نيست و از
هيچ ضُرّی ضرر نه از نار سردش بينی و از دريا خشکش يابی .
" نشان عاشق آن باشد که سردش
بينی از دوزخ
نشان عارف آن باشد که خشکش بينی از دريا "
عشق هستی قبول نکند و زندگی
نخواهد حيات در ممات بيند و عزّت از ذلّت جويد بسيار هوش بايد تا لايق
جوش عشق شود و بسيار سر بايد تا قابل کمند دوست گردد مبارک گردنی
که در کمندش افتد و فرخنده سری که در راه محبّتش بخاک افتد . پس ای دوست از نفس بيگانه شو
تا به يگانه پی بری و از خاکدان فانی بگذر تا در
آشيان الهی جای گيری نيستی بايد تا نار هستی بر افروزی و مقبول راه عشق
شوی .
صد هزار مظلومان در کمندش
بسته و صد هزار عارفان به تيرش خسته هر سرخی که در عالم بينی از
قهرش دان و هر زردی که در رخسار بينی از زهرش شمر جز فنا دوائی نبخشد
و جز در وادی عدم قدم نگذارد و لکن زهرش در کام عاشق از شهد
خوشتر و فنايش در نظر طالب از صد هزار بقا محبوبترست . پس بايد بنار عشق حجابهای
نفس شيطانی سوخته شود تا روح برای ادراک مراتب سيّد "
لو لا ک " لطيف و پاکيزه گردد .
" نار عشقی بر فروز و جمله
هستيها بسوز پس قدم بردار و اندر کوی عشّاقان گذار "
No comments:
Post a Comment